نقش حضرت علي (عليه السلام) در پیدایش و بالندگی هسته مرکزي تشيع

 زهره سادات اميني


چکیده

مقدمه

تعريف واژه‌‌هاي کليدي

شيعه در لغت

شيعه در اصطلاح

پيدايش تشيع

ظهور شيعه در عصر پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

ظهور شيعه در سقيفه

ظهور شيعه هنگام قتل عثمان

ظهور شيعه پس از شهادت حسين بن علي (عليه السلام)

تأثر شيعه از افکار پارسيان

شيعه متأثر از افکار ابن سبأ

نقش حضرت علي (عليه السلام) در به وجود آمدن هسته‌ي مرکزي تشيع

1. دوره‌ي تکوين انديشه‌هاي سياسي ـ اعتقادي شيعه

1-1. عدم بيعت، همکاری با خلفا

1-1-1. ارتداد

2-1-1. حفظ وحدت

3-1-1. قدرتهاي بزرگ خارجي

4-1-1. فقدان يار و ياور

5-1-1. سکوت و مدارا

2-1. تبيين فضائل علوی

2- دوره‌ي تمييز و تفکيک بينش تشيع از تسنن

نگاهي گذرا به عملکرد عثمان در دوره‌ي خلافتش

3- دوره‌ي بسط انديشه‌هاي تشيع

1- آزادي اراده و اختيار

2- شفاف سازي

3- اصولگرايي

4- مدارا و اقدامات قهر آميز

5- مساوات

نتيجه گیری

فهرست منابع

 

چکیده

شیعه در لغت به معنای پیرو و در اصطلاح به کسانی گفته می­شود که به خلافت بلافصل امیرالمومنین علی عليه‌السلام از طریق نص اعتقاد دارند. این نوشتار بر آن است تا نقش بی­بدیل امیرالمومنین عليه‌السلام در پیدایش و رشد و پویایی مکتب تشیع را به تصویر کشد. دوره‌ي تکوين انديشه‌هاي سياسي، اعتقادي شيعه، دوره‌ي تمييز و تفکيک بينش تشيع از تسنن و دوره‌ي بسط انديشه‌هاي تشيع پرداخته است، از به عنوان سه دوره‌ی مهم در تاریخ تشیع قابل تفکیک و بحث بوده است. اگر چه امام عليه‌السلام در مقاطعی از تاریخ به جهت مصالحی با خلفای وقت همکاری کرد، اما در همان دوران نیز از تبیین اصول مکتب تشیع که برگرفته از اسلام ناب و حقیقی است، غافل نبود.

 

مقدمه

شيعه همان حقيقت ناب اسلام محمدي است و تاريخ آن از تاريخ اسلام نيز جدانيت. شايد اولين سخنان پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره‌ي رهبري آينده و شخص رهبر، زماني بود که به امر پروردگار خويشان و نزديکان خود را براي اعلام دعوت خويش گرد آورد و علي (عليه‌السلام) اين دست پرورده‌ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نخستين کسي بود که اين دعوت را پذيرفت و پس از آن نقش بسزا و قابل توجهي در بسط و گسترش آن ايفا نمود. در اين نوشتار برآنيم تا با بررسي عملکرد علي (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به کمک اسناد و شواهد تاريخي جلوه‌اي هر چند ناقص از تشيع يا همان اسلام ناب ارائه دهيم. البته نويسنده از تحليل و نقد و نظر کمتر بهره برده و به بيان وقايع و شواهد تاريخي بسنده نموده و تحليل را در جاي ديگر و وقت مناسب‌تري موکول کرده است.

تعريف واژه‌‌هاي کليدي

قبل از پرداختن به موضوع اصلي جهت روشن شدن بحث مقاله تعریف مهم­ترین مفاهیم این مقاله ضروری است.

شيعه در لغت

شيعه در لغت به معناي پيرو، طرفدار و گروهي است که بر امري، يک­سخن شوند و همچنين بر گروه ياران اطلاق مي‌شود.[1]

تشيع نیز در لغت به معناي پيروي کردن[2] و ياري نمودن یا ولايت کسي را داشتن است.[3]

شيعه در اصطلاح

شيعه در اصطلاح به مسلماناني گفته مي‌شود که حضرت علي (عليه السلام) را پس از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه‌ي شرعي مي‌دانند و عمل آنان را که در سقيفه بني ساعده گرد آوردند و ابوبکر را به خلافت و جانشيني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برگزيدند، نمي‌پذيرند. آنها اين کار را نقطه‌ي آغازين انحراف در تاريخ سياسي اسلام مي‌دانند و معتقدند امامت علي (عليه السلام) از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منصوص بوده و ایشان تمام علوم دین را بدو واگذار نموده است.[4]

شهرستاني در ملل و النحل در معناي اصطلاحي اين واژه گفته است: شيعه به کساني گفته مي‌شود که قائل به امامت منصوص علي (عليه السلام)  بوده و او را وصي مي‌دانند و بر این باورند که امامت جز به ظلم و ستم از اولاد او خارج نمی­شود.[5]

پيدايش تشيع

براي آنکه نقش حضرت علي (عليه السلام) را در به وجود آمدن هسته‌ي مرکزي تشيع بدانيم، لازم است تا نگاهي کوتاه و گذرا به خاستگاه و پيدايش تشيع کنيم.

در مورد پيدايش تاريخي شيعه و ظهور آن نظریات گوناگوني ارائه شده که به عمده‌ي موارد آن اشاره مي‌کنيم.

ظهور شيعه در عصر پيامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

بسياري بر اين عقيده‌اند که اساس مذهب تشيع در قرآن و سنت قطعي است و بذر اوليه‌ي تشيع را خداوند در قرآن و سنت نشانده و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در طول دوران رسالتش آن را آبياري کرده است. بنابراين شجره‌ي طيبه در زمان حضور نبي گرامي اسلام به ثمر نشسته است. بنابراين تشيع مولود طبيعي اسلام بوده و پيدايش آن نيز نتيجه طبيعي اسلام و نمايانگر انديشه‌اي است که دعوت اسلامي در راه رسيدن به کمال مطلوب خود از طرح آن ناگزير بوده است.

پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اولين شخصي بود که بر دوستي علي (عليه السلام) تأکيد کرده و بر پيروان او نام «شيعه» نهاد.[6]

ظهور شيعه در سقيفه

عده‌اي قائلند که تشيع در روز سقيفه پديد آمده است؛ همان روزي که جمعي از بزرگان صحابه به صراحت گفتند: «علي (عليه السلام) اولي به امامت و خلافت است.»[7]

ظهور شيعه هنگام قتل عثمان

گروهي معتقدند که شيعه در روز فتنة الدار (روز قتل عثمان) به وجود آمده است.[8]

ظهور شيعه پس از شهادت حسين بن علي (عليه السلام)

دکتر کامل مصطفي شيبي معتقد است که تشيع و شيعه پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) ظاهر گشته است.

تأثر شيعه از افکار پارسيان

برخي معتقدند که فکر و ايده‌ي تشيع برخاسته از افکار ايراني است که به پايتخت اسلام نفوذ کرده است.

شيعه متأثر از افکار ابن سبأ

عده‌اي نيز معتقدند که شيعه پيروان عبدالله بن سبأاند که در عصر عثمان مسلمان شدند.[9]

با توجه به نظريات چندي که ارائه شد، مي‌توان گفت سقيفه، فتنة الدار، شهادت امام حسين (عليه السلام) مقاطعي هستند که حوادثي در آن واقع شده که بر تاريخ تشيع تأثير گذاشتند و افکار فارسيان و افکار ابن سبأ که وجود آن مورد ترديد است، شکل­گيري تشيع در اين مقاطع صحيح به نظر نمي‌رسد. با اين همه براي تأييد نظر اول يعني ظهور شيعه در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عوامل متعددي وجود دارد که به برخی از آنها به طور فهرست­وار اشاره مي‌کنيم.[10]

1-       وجود آيات فراوان بر امامت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) مانند: آيه‌ي ولايت (مائده/55) آيه انذار (رعد/7)، آيه تبليغ (مائده/67)، آيه اکمال (مائده/3) و...

2-       وجود آيات فراوان در مورد فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) مانند: آيه 7 و8 سوره دهر، آيه شراء (بقره/207)، آيه مباهله (آل عمران/61)، آيه مودت (شوري/23)

3-       وجود آيات متعددي که بر مرجعيت سیاسی اهل بيت (عليهم السلام) دلالت دارد مانند: آيه اولي الامر (نساء/59) و...

4-       از عوامل ظهور و بروز شيعه، رواياتي است که دلالت بر امامت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) و در رأس آن علي ابن ابي طالب (عليهم السلام) دارد مانند: حديث غدير[11]، حديث ولايت[12]، حديث وصايت[13]، حديث منزلت[14]، حديث خلافت[15] و...

5-       وجود روايات فراوان در مرجعيت ديني اهل بيت (عليهم السلام) مانند: حديث ثقلين، حديث باب علم، حديث سقيفه، حديث «علي مع الحق و الحقُ مع العلي) و...

با اين اشارات درمي‌يابيم که حقيقا تشيع که همان دوستي و متابعت و مقدم دانستن علي (عليه السلام) است، به زمان نبي گرامي اسلام مربوط مي‌شود.

نقش حضرت علي (عليه السلام) در به وجود آمدن هسته‌ي مرکزي تشيع

فعاليت‌هاي امیرالمومنین امام علي (عليه السلام) و پيروانش در دوره‌هاي مختلف، چهره‌ها و جلوه‌هاي متفاوتي داشت که در اينجا آن را به سه دوره‌ي عمده تقسيم کرديم.[16]

1. دوره‌ي تکوين انديشه‌هاي سياسي ـ اعتقادي شيعه

تاريخ تشيع از تاريخ اسلام جدا نيست، چرا که تشيع ادامه‌ي اسلام عصر نبوي به رهبري جانشينان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، اهل بيت آن حضرت است. هسته‌ي اوليه‌ي شيعيان از اصحاب بزرگ و برجسته پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تشکیم می­شد که با رهنمودهاي آن حضرت به لزوم رهبري علي (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باور داشتند.

پس از رحلت پيامبر اسلام و تشکيل «سقيفه» و وضعي که در انتخاب خليفه پيش آمد، تشيع از نظر تاريخي مسير ديگري را در پيش گرفت، زيرا شيعيان بر پيشوايي علي (عليه السلام) پاي فشردند و با تحمل تمام دشواري‌ها و مشکلات از آرمان و عقيده‌ي خود دست بر نداشتند. شناخت موضع علي بن ابي طالب (عليه السلام) در مقابل حاکميت به شناخت جامعه‌ي اسلامي همزمان با رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بستگي دارد. با وجودي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي جايگزيني فرهنگ اسلامي به جاي فرهنگ قبيله‌اي و جاهليت کوشش فراوان کرد، اما اختلافات قبيله‌اي ريشه­کن نگرديد و بارها خودنمايي کرد. از سوي ديگر ارتدادي که در سال دهم هجرت و آخرين سال حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به ويژه در بين قبيله‌‌هاي بزرگ عرب، بني حنيفه، بنی اسد، کنده، غطفان و ... رخ نمود و پس از رحلت پيامبر به اوج خود رسيد، در موضع­گيري‌هاي امام در برابر حاکميت خليفه‌ي اول نمي‌توانست بي‌تأثير باشد. از اين رو در بيانات امام در نهج البلاغه مي‌بينيم که امام ضمن اعتقاد کامل به شايستگي خويش براي رهبري و امامت جامعه‌ي نوپاي مسلمان، به وضع اجتماعي امت اسلام و موضع­گيري خويش در برابر آن اشاره کرده است. بنابراين بخشي از مهم‌ترين مباني اعتقادي و سياسي تشيع را بايد در مواضع آن حضرت در قبال خلفا پي گرفت، مواضع آن حضرت در ابعاد مختلف اينگونه است:

1-1. عدم بيعت، همکاری با خلفا

در بعد سياسي، اولين واکنش سياسي حضرت علي (عليه السلام) به رسميت نشناختن حکومت و بيعت نکردن با خليفه اول بود.[17] ابوبکر از علي (عليه السلام) خواست تا به مسجد رفته و بيعت کند، ولي حضرت به مسجد نرفت و از بيعت امتناع کرد. براي بار دوم خليفه عمر بن خطاب را همراه عده‌اي دنبال حضرت فرستاد تا علي (عليه السلام) را که با يارانش در داخل خانه بودند به مسجد بياورد.

عمر کساني را که در خانه فاطمه (سلام الله عليها) بَست نشسته بودند و حضرت نيز در ميان آنان بود، تهديد به آتش زدن کرد.[18] براساس برخي منابع تاريخي، علي (عليه السلام) تا زمان شهادت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بيعت نکرد.[19]

هر چند امام علي (عليه السلام) تا مدتي از بيعت با خليفه سرباز زد و در برابر به تبيين نظري مواضع خويش درباره‌ي خلافت و بيان شايستگي‌هاي يگانه خود پرداخت اما با هدف تقويت وحدت و از ميان برداشتن فاصله‌ها و جدايي‌ها با مخالفان سياسي‌اش با آنها همکاری کرد و در اين ماجرا چند عامل را بيش از ديگر عوامل در کانون توجه خود قرار داده است.

1-1-1.  ارتداد

در پي رحلت رسول گرامي اسلام جرياني در قلمرو اسلامي رح نمود که در تاريخ خلفا به عنوان ارتداد شناخته شده است. گروهي مدعي نبوت شدند و برخي قبايل را با خود همراه کردند و موجب گسست آنان از اسلام شدند و مسلمين را با فتنه‌ي جديد روبه رو ساختند. امام علي (عليه السلام) هر چند ارتداد شماري از طوايفي را که دستگاه خلافت آنان را مرتد مي‌دانست، باور نداشت اما در برابر از دين برگشتگان موضعي سخت و غير قابل انعطاف در پيش گرفتند. حضرت در نامه‌اي که به مردم مصر نوشتند به فلسفه‌ي همکاری خود اشاره مي‌فرمايد: «آنگاه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت با يکديگر درگير شدند. سوگند به خدا! نه در فکرم مي‌گذشت و نه در خاطرم مي‌آمد که عرب خلافت را پس رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده‌دار شدن حکومت باز دارند. من دست باز کشيدم تا آنجا که ديدم گروهي از اسلام بازگشته، مي‌خواهند دين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نکنم، رخنه‌اي در آن ببينم يا شاهد نابودي آن باشم، که مصيبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست.»[20]

2-1-1. حفظ وحدت

از فرازي که گذشت به دومين عامل همکاری امام علی  علیه‌السلام  با حکومت مي‌رسيم و آن ايجاد وحدت در جامعه‌ي اسلامي است.

بر آمدن خورشيد وحي در جزيرة العرب باعث گرديد افکار و عقايد جاهلي و انديشه‌هاي شرک‌آميز به تدريج از ميان رفته، باورهاي توحيدي جايگزين گردد. بديهي است مردماني که ساليان دراز با انديشه‌هاي جاهلي خو گرفتند، نمي‌توانستند به آساني از تمامي دل بستگي‌هاي خود درگذرند.

افزون بر آن، برخي قبايل با پيدايش اسلام، رؤياهاي خود را بر باد رفته ديدند و با پذيرش ظاهري اسلام و تغيير چهره، تاکتيک هم رنگی با جماعت را انجام دادند و در انتظار فرصتي مناسب بودند تا انتقام خود را بگيرند، از همين جا پديده‌ي نفاق در جامعه اسلامي شکل گرفت و به تدريج اشکال خود را نماياند و انديشه‌هاي متعفن جاهلي و قبيله‌اي را در ميان امت اسلامي و در سکوت ديني گسترد و پراکنده ساخت.

3-1-1. قدرت­هاي بزرگ خارجي

دو قدرت ايران و روم که حجاز را به سبب فقدان دولت مرکزي و وجود اقدام بيابانگرد و صحرانشين و عدم وجود جاذبه‌هاي طبيعي و اقتصادي در محاسبات خود به شمار نمي‌آوردند، با ظهور اسلام و تشکيل حکومتي مقتدر سخت هراسان گشته و کوشيدند از گسترش اين فرهنگ پويا پيش­گيري و زمينه‌ي اضمحلال و نابودي آن را فراهم سازند.

4-1-1. فقدان يار و ياور

هر انديشه‌ي حقي تنها از آن جهت که حق است پيروز نمي‌گردد بلکه بايد حاميان و طرفداران آن انديشه نيز در جهت تحقق آن تلاش نموده با موانع به ستيزند و زمينه‌ي رشد و بالندگي آن را فراهم سازند. امام نيز از اين قاعده برکنار نبود، زيرا او در عين حق بودن، از داشتن ياراني مطيع و همراه و مدافعاني آگاه و استوار محروم بود. حضرت در برخي سخنان خود بر اين حقيقت پاي فشردند که در شرايطي که کم شمارترين ياور را داشته، صبر و سکوت پسنديده‌ترين و خردمندانه‌ترين راه به شمار مي‌رود. چرا که در غير اين صورت همان ياران اندک را نيز، بدون اثري برجسته و ماندگار از دست مي‌داد.

«به اطرافم نگريستم، ديدم که نه ياوري دارم و نه کسي از من دفاع و حمايت مي‌کند جز خانواده‌ام که مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرورفته، ديده بر هم نهادم و با گلوي استخوان در آن گير کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم.»[21]

امام (عليه السلام) سکوت خود را برآمده از عهد و پيماني مي‌داند که با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داشته است زيرا نبي اسلام دريافت که ممکن است پس از او علي (عليه السلام) در انزوا قرار گيرد، از اين رو به وي توصيه کرد، در برابر رخدادهاي نابهنجار دَم فرو بسته، خاموشي را برگزيند.

5-1-1. سکوت و مدارا

امام در سکوت سياسي و موضع گيري‌هاي اجتماعي خود شرايط جامعه و مقتضيات پيراموني را در نظر مي‌گرفت و اقدامات خويش را در برابر آن سامان مي‌‌داد، بر اين مبنا هر چند بسياري از سياست‌هايي که از سوي خلفا در جامعه اسلامي دنبال مي‌گشت را نمي‌پسنديد و آن را بر خلاف مصالح ديني و سنت نبوي تلقي مي‌نمود. اما نقد آن را نيز مصلحت نمي‌دانست و خرده‌گيري از آن را مستلزم نا آرامي در جامعه و سست شدن پايه‌هاي نظام ديني و در دراز مدت فروپاشي آن ارزيابي مي‌نمود، از اين رو مناسب‌ترين و کارآمدترين سياسي را که در طول دوره‌ي حاکميت خلفا برگزيد سياست «سکوت و مدارا» بود.

البته امام از طرح ديدگاه­هاي خويش درباره‌ي خلافت خودداري نمي‌ورزيد، اما از اين که به عنوان محرک مردم عليه حاکميت و معترض به خلفا شناخته شود و تخريب و بدنام کردن آن را وجهه‌ي همت خويش سازد، پرهيز داشت، بلکه مي‌کوشيد زمينه‌ي تفاهم را فراهم آرد و نگذارد عوامل گوناگون بر روابط وي با آنان اثر گذارد و آن را دست خوش فراز و فرودهاي خود سازد.

2-1. تبيين فضائل علوی

در فرهنگ شيعي امامت تنها رهبري سياسي و پرداختن به معاش مردم و سامان دهي دنياي آنها نيست، بلکه امامت، استمرار رسالت و بر دوش گرفتن همه‌ي وظايف پيامبري با حذف وحی و نبوت است. بر اين اساس امام بايد برخوردار از شرايط و ويژگي‌هاي برجسته و بي‌مانندي باشد که تشخيص آن فقط از سوي پروردگار هستي که آگاه به همه‌ي آشکارها و نها‌ن‌هاست، امکان پذير مي‌باشد.

در نقلي از امام رضا (عليه السلام) در مورد جايگاه امامت آمده است:

«به راستي امامت اندازه‌اي فراتر و مقامي والاتر و جايگاهي رفيع‌تر و آستاني منيع‌تر و عمقي ژرف‌تر از آن دارد که مردم با خرد خويش بدان دست يابند و با رأس و نظر خود آن را بشناسد يا به گزينش خود امامي بگمارند.»[22]

بنابراين امام هر چند بتواند از حقوق شخصي خود درگذرد، اما نمي‌تواند در برابر حقوق الهي و وظايفي که در برابر مردم به عهده دارد، خاموش ماند و سکوت کند. مطابق اسناد و شواهد تاريخي تنها علي بن ابي طالب بود که آگاهي‌هاي عميق و پر دامنه‌ي او ديگران را به شگفتي وامي‌داشت و تمامي گروه­ها و فرقه‌ها را در گشودن راز و رمز‌هاي علمي و فکري نيازمند خود مي‌ساخت، چنانچه خود آن حضرت بارها به اين مطلب اشاره نموده و يکي از نشانه‌هاي برتري خويش بر ديگر مدعيان خلافت را نيز در آن دانسته است.

در گزارشي آمده که حضرت علي (عليه السلام) در سخنراني خود در مسجد کوفه فرموده است: «سَلُوني قَبلَ أن تَفقِدوني، فَلانَا بِطَريقِ السَّماءِ اَعلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الارضِ، قبل أن تَشغَر بِرجلها فِتنَةٌ تَطَأُ في خِطامِها وَ تَذهبُ بِاحلامِ قَومِها»[23]؛ «پيش از آنکه مرا از دست دهید، آنچه مي‌‌خواهيد از من بپرسيد که من راه­هاي آسمان را بهتر از راه­هاي زمين مي‌شناسم. بپرسيد قبل از آنکه فتنه‌ها چونان شتري بي‌‌صاحب حرکت کند و مهار خود را پايمال نمايد و مردم را بکويد و بيازارد و عقل‌ها را سرگردان کند.»

استوارترين و روشن‌‌ترين شاهد و گواه را بر موقعيت و برتري علمي علي (عليه السلام) نسبت به ديگر صحابيان مي‌توان در حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يافت که فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها فَمن اَرادَ العلم فليأت الباب»[24] «من شهر علم و علی  علیه‌السلام  درب آن است، هر کس که بخواهد وارد شهر علم شود باید از درب آن وارد شود.»

اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) در شمار افتخارات خود، توجه و عنايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به خود گواه برتري مسلّم خويش در پذيرش حرکت شناسانده و ديگران را همتاي خود در اين عرصه ندانسته است: «شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در خويشاوندي نزديک، در مقام و منزلت ويژه مي‌دانيد. پيامبر مرا در اتاق خويش مي‌نشاند، در حالي که کودک بودم مرا در آغوش خود مي‌گرفت و در بستر مخصوص خود مي‌خوابانيد، بدنش را به بدن من مي‌چشبانيد و بوي پاکيزه‌ي او را استشمام مي‌کردم و گاهي غذايي را لقمه لقمه در دهانم مي‌گذارد، هرگز دروغي در گفتار من، و اشتباهي در کردارم نيافت ... پيامبر هر روز نشانه‌ي تازه‌اي از اخلاق نيکو را برايم آشکار مي‌فرمود و به من فرمان مي‌داد به او اقتدا کنم ... من نور وحي و رسالت را مي‌ديدم و بوي نبوت را مي‌بوييدم من هنگامي که وحي بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرود مي‌آمد، ناله‌ي شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا اين ناله‌ي کيست؟ گفت: شيطان است که از پرستش خويش مأيوس گرديد و فرمود: «علي تو آنچه را من مي‌شنوم، مي‌شنوي و آنچه را که من مي‌بينم، مي‌بيني، جز اينکه تو پيامبر نيستي، بلکه وزير من بوده و به راه خير مي‌روي.»[25]

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در احاديث و روايات بي‌شماري به نام علي (عليه السلام) به عنوان تنها نامزد خلافت تصريح نموده و او را شايسته‌تر از هر کس ديگري به اين مقام و منصب دانسته است. از اين رو امام نيز بارها در موقعيت‌هاي گوناگون به طرح و بازگويي اين اسناد مي‌پرداخت و همواره در مناظرات و گفتگو‌هاي خود بر شواهد قرآن و حديثي[26] که نشان از تأييد ایشان داشت، تکيه مي‌کرد. وي هنگامي که هواداران خليفه اصرار بر بيعت او داشتند خطاب به آنان فرمود: «انا اولي برسول الله حياً و ميتاً و انا وصيهُ و وزيره و مُستودعُ سِرّه و علمِهِ»[27]

به علاوه حضرت از خلافت و رهبري به عنوان حقي که از وي ربوده و غضب شده و نيز امري که فقط ويژه‌ي اوست ياد کرده است: «لَنا حَقُّ، فَإن اُعطِينَاهُ وَ اِلاّ رکبنا اعجازَ الابل و إن طالَ السُّري»[28] «ما را حقي است اگر به ما داده شود وگرنه بر پشت شتران سوار شويم و براي گرفتن آن برآنيم هر چند راه رفتن ما در شب به طول انجامد.»

2- دوره‌ي تمييز و تفکيک بينش تشيع از تسنن

براي آشنايي با نقش حضرت علي (عليه السلام) و موضع گيري‌هاي او در اين دوره بايد رفتار خليفه و اطرافيانش را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. از اين دوره به دليل عملکرد خليفه و اطرافيانش و شرايطي که بوجود آمد، دوره‌ي تمييز و تفکيک انديشه‌‌هاي تشيع و تسنن نام مي‌بريم.

نگاهي گذرا به عملکرد عثمان در دوره‌ي خلافتش

عثمان در مقايسه با خلفاي پيش از خود کمتر به مشورت با صحابه رسول خدا مي‌پرداخت و ساده‌ترين نقد و انتقادها را با خشن‌ترين نوع برخورد پاسخ مي‌داد و همين امر باعث برخي نابساماني‌هاي اجتماعي و برخوردهاي مردمی مي‌شد. وي معترضاني را که در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گرد آمده و به خرده‌گيري از رفتارهاي وي پرداخته بودند، نفرين شده‌ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواند.[29]

وی به شدت تحت تأثير بني اميه و حزب آلوده‌ي اموي قرار داشت؛ به ويژه عناصر بدنام آنان که پيشينه‌ي سويي در ضديت با اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داشته و در ستيزه جويي با مسلمانان زبانزد بودند به مناصب دولتي گمارد. وی ولايات استان­هاي مهم کوفه، شام، بصره، مصر را به خاندان و نزديکان خود واگذار کرد.[30]

در دوران خلافت عثمان بدعت­هایی صورت گرفت که صحابه آن را نوعي رو گرداني از سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تلقي مي‌نمودند و زبان به شکوه و اعتراض گشودند.

ابوذر علت اصلي مخالفت خود با عثمان را در اين مي‌‌دانست که وي سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را دگرگون ساخته است.[31] عمار ياسر در برابر شاميان که پرسيدند چرا عثمان را کشتيد به پاسخ داد: لأحداثه[32] «به خاطر بدعت­هایش کشته شده است.»

هم چنين ابن مسعود روزهاي جمعه و در تعريض به عثمان با صداي بلند فرياد مي‌زد: «بدترين کارها نوساخته‌هاي آن است و هر نوساخته‌اي بدعت و هر بدعتي گمراهي و سرانجام هر گمراهي نيز آتش است.»[33]

مسأله ديگر در حکومت عثمان، کارگزاران گزينشي و فساد آنان بود که بيشتر از ميان خويشاوندان اموي به ويژه چهره‌هاي جنجالي و پر مسأله برگزيده بود.

اين گروه افزون بر پيشينه‌ي سوء، ظلم و ستم فراواني در قلمرو و مأموريت خويش پديد آوردند و دافعه‌ي اعتراض‌هاي مردمي را گسترش دادند. حکم بن ابي العاص که رانده شده‌ي پيامبر بود، به مدينه فراخوانده شد و تر عثمان جايگاه ممتاز و برجسته‌اي يافت و از امکانات مالي فزاينده‌اي برخوردار گرديد.[34]

علاوه بر موارد ياد شده، عثمان با چهره‌هاي متنفذ به ويژه آنان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در ستايش آنها سخنان ارج داري فرموده بود، برخوردي سوء و تند داشت. به دستور او، عمار را چندان کتک زدند که از هوش رفت و از اين رهگذر، آسيب جسمي فراوان ديد.[35] همچنين تصميم به تعبيد عمار گرفت که با وساطت و پا درمياني علي (عليه السلام) از تعبيد وي درگذشت.[36]

ابن‌مسعود از مأموران خليفه به سختي کتک خورد به گونه‌اي که شماري از دنده‌هايش شکست و مدت‌ها در منزل بستري شد. افزون بر آن، حقوق وي نيز از بيت المال قطع گرديد.[37] عبدالرحمن بن خالد به جرم انتقاد از خليفه و اعتراض به کارنامه‌ي وي به قموص خيبر تبعيد گشت.[38]

هم چنين گروهي از صحابه و قاريان قرآن در کوفه که رفتار ناشايست والي اين شهر را برنتابيدند، به شام و حمص تبعيد شدند، در شمار اينان مي‌توان از مالک اشتر، ثابت بن قيس همداني، کميل بن زياد نخعي، زيد بن صوحان و صعصعة بن صوحان ياد نمود.[39]

این اقدامات موجب نارضایتی شدید مردم و شورش علیه حکومت وقت و سرانجام کشته­شدن خلیفه شد.

3- دوره‌ي بسط انديشه‌هاي تشيع

خلافت امام علي (عليه السلام) در اواخر سال 35هـ.ق شروع شد و تقريباً چهار سال و نه ماه ادامه يافت. در اين دوره کوتاه صف بندي‌ها مشخص شد. در اين دوران شيعه با دو مسأله اساسي رو به رو بود: نخست آنکه در سخت‌ترين وضعيت در کنار امام راستين خويش که با مشکلاتي بسيار حکومت مي‌کرد باقي مي‌ماند. ديگر آنکه از سخنان و خطبه‌هاي پربار و بليغ امام بهره‌هاي فراوان مي‌جست.

بي‌ترديد عصر حکومت اميرالمؤمنین از دوره‌هاي برجسته‌ي تاريخ اسلام و تشيع به شمار مي‌آيد. احياي فرهنگ قرآني و سنت نبوي، رفع تبعيض و تبيين حقوق متقابل حکومت و مردم و اجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي و به طور کلي تجلي حکومت ديني بر اساس انديشه‌هاي اسلامي و شيعي از ويژگي‌هاي آشکار اين دوره است.

اين دوره مقطع بالندگي، رشد و تبيين و تشخيص فکري و اجتماعي تشيع است. در اين دوره ظهور و بروز جريان­هاي فکري و اجتماعي همچون قاعدين، خوارج، عثمانيه و غيره، خود در تشخيص فکري و اجتماعي تشيع که انديشه و سلوک ديگري داشت و از قوت رهبري برجسته نيز برخوردار بود، مؤثر افتاد.

هنگامي که حضرت زمام امور را در دست گرفت، انديشه‌ها و سياست‌هاي خود را آشکار کرد، بي‌ترديد دولت او هم در اهداف و مباني و هم در روش، شيوه‌اي متفاوت در مقايسه با خلفاي پيشين داشت. ایشان در آغاز حکومت خويش، خطبه‌اي ايراد نمود و مردم را به پذيرش خير و پرهيز از شر دعوت کرد و پاره‌اي از اهداف و سياست‌هاي خود را نيز گوشزد فرمود. در اينجا به برخي از مهم‌ترين مباني و اصول سياسي ـ اجتماعي حضرت که نقش بسزايي در تکون انديشه‌هاي شيعي داشت، مي‌پردازيم:

1- آزادي اراده و اختيار

به نظر می­رسد نخستین کسي که پس از رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به بحث آزادي اراده و اختيار انسان اشاره کرده است، امام علي (عليه السلام) مي‌باشد. ايشان با استناد به برخي آيات قرآن[40] به بندگان خدا هشدار مي‌دهد که شيطان شما را نشانه رفته است و قسم خورده شما را گمراه و دين و دنياي‌تان را نابود سازد. براساس اعتقادات حضرت، ـ بر خلاف آنچه پیروان مکتب جبریه معتقدند ـ انسان اين اختيار را دارد که به راه شيطان برود يا آن را واگذارد. بر همين اساس معتقد است که انسان در تمام اعمال و رفتار زندگي خود آزاد است و هر آنچه را بخواهد مي‌توانند برگزيند و البته بايد به نتيجه‌ي آن نيز تن دهد.

آزادي يکي از مؤلفه‌هاي ماهيت انسان است که اگر ظرفيت و قابليت بالقوه‌ي آن بالفعل شود، به طور شگفت­آوري به شکوفايي خلاقيت و استعدادهاي انسان منجر خواهد شد و شور و نشاط حاصل از آن، جامعه‌اي فعال، پويا ايجاد خواهد کرد.

آزادي از تعلقات دروني اولين گام در راه آزادي است. حضرت با اين استدلال که «اي انسان خداوند تو را آزاد قرار داده است» به او هشدار مي‌دهد که مبادا طمع، تو را بنده‌ي خود قرار دهد. از ديگر تعلقات و وابستگي‌هاي انسان، تعلقات دنيوي، شهواني و نفس اماره است. پيروي از هواي نفس، انسان را از رشد و تکامل و شناخت حق و پايبندي به آن باز مي‌دارد و اگر هواي نفس بر انسان غلبه کند او را کور و کر و پست و اسير کي‌کند. به همين دليل حضرت در موارد مکرر، انسان را به آزاد شدن از تعلقات و خواسته‌هاي نفساني فرا مي‌خواند، چرا که با وجود اين تعلقات و قيد و بندها، انسان داراي نگرش و بينش محدود و تنگ نظرانه خواهد بود و قادر نيست جز به خود و خواسته‌هاي خود به چيز ديگري فکر کند. اين ويژگي با تقويت خودبيني و خودخواهي در انسان، مانع نگرش اجتماعي، ملي و جهاني مي‌شود.

2- شفاف سازي

شفافيت و صراحت در بيان مواضع و بي‌پرده سخن گفتن ناشي از اعتقاد به اصل فوق و از مشخصه‌هاي حکومت علوي است.

پس از کشته شدن عثمان، مردم براي بيعت به سراغ حضرت آمدند، ولي ایشان به دلايلي از پذيرش حکومت که حق مسلم او بود، سرباز زد و با صراحت تمام اعلام کرد: «مرا واگذاريد و ديگري را بدست آريد، زيرا ما به استقبال حوادث و اموري مي‌رويم که رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره‌هاي گوناگون دارد و دل‌ها بر اين بيعت ثابت و عقل‌ها بر اين پيمان استوار نمي‌ماند. چهره‌ي افق حقيقت را ابرهاي تيره‌ي فساد گرفته، و راه مستقيم حق ناشناخته ماند. آگاه باشيد اگر دعوت شما را بپذيرم، براساس آنچه که مي‌دانم با شما رفتار مي‌کنم و به گفتار اين و آن و سرزنش سرزنش کنندگان، گوش فرا نمي‌دهم.»[41]

پس از پذيرش خلافت، قاطعانه درباره‌ي خط اصلي حکومت خود يعني عدات گستري و شايسته سالاري سخن گفت و اعلام کرد: «سوگند به خدايي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به حق مبعوث کرد، سخت آزمايش مي‌شويد، چون دانه‌اي که در غربال ريزند يا غذايي که در ديگ گذارند! به هم خوهيد ريخت. زير و رو خواهيد شد، تا اينکه پايين به بالا و بالا به پايين رود؛ آنان که سابقه‌اي در اسلام داشتند و تاکنون منزوي بودند، بر سر کار مي‌آيند و آنها که به ناحق پيشي گرفتند، عقب زده خواهند شد.»[42]

3- اصولگرايي

از مهم‌ترين محورهاي اصول گرايي اميرالمؤمنين  علیه‌السلام  توسل جستن به شيوه‌هاي مشروع و درست در سياست‌هاي عملي است.

حضرت علي رغم ناجوانمردي‌ها و اتخاذ زشت‌ترين شيوه‌ها از سوي مخالفان و دشمنان براي مقابله با او و مشوش ساختن چهره او، از چارچوب ارزشي و جوانمردي و اصول انساني خود پاي بيرون نگذاشت. وي نه تنها به هر ابزاري براي تخريب و تضعيف حکومت‌هاي وقت متوسل نشد، بلکه تا آنجا که به مصلحت اسلام و در جهت منافع مسلمانان بود، به مساعدت و همراهي همان کساني همت گماشت. حضرت زير بار شيوه‌ي ديگران که از آن جمله، تبعيض ميان مردم در امکانات بيت المال که سياستي جا افتاده از زمان خليفه‌ي دوم بود، نرفت. مسئوليت‌ها را تنها براساس شايستگي افراد واگذار کرد و تا آنجا که توانست دست نشاندگان ناشايست گذشته را از کار برکنار کرد.

جمعي از قريش سراغ حضرت آمدند و پيشنهاد کردند که اگر اين بزرگان و اشراف را برتري دهي، براي خيرخواهي و همراهي آنان با تو مناسب‌تر است. پاسخ حضرت که با خشم نيز ابراز مي‌شد، اين بود: «آيا به من دستور مى‏دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم در باره امّت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم، استفاده كنم؟  به خدا سوگند، تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى‏كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد! »[43]

4- مدارا و اقدامات قهر آميز

قهر و مدارا از اصول مهمی است که در هر حکومتی به کار گرفته می­شود و هر کدام از اين دو اگر در جايگاه مناسب به کار گرفته نشود، حکومت از استحکام مي‌افتد.

از ديدگاه امام علي (عليه السلام) در حکومت اصل بر مدارا کردن است و تا زماني که دشمن در مقام براندازي نيست بايد از اعمال قهر آميز دوري گزيد. اقدامات قهرآميز امام در دوران حکومت فقط براي مقابله با دشمنان داخلي بود، کساني که براي براندازي حکومت امام متوسل به زور شدند و تلاش فراوان امام براي قانع کردن آنان و وادار نمودنشان به پذيرفتن حکم قرآن با مخالفت مسالمت آميز بي‌نتيجه ماند و براي دفاع از حق، چاره‌اي جز مقابله و سرکوب آنان نبود.

نخستین کسانی که امام  علیه‌السلام  ناگزیر به استفاده‌ی از روش قهرآمیز با آنان شد، پیمان­شکنان بودند. طلحه و زبير دو نفر بزرگان آن روز جامعه‌ي اسلامي بودند که همراه بقيه‌ي مردم بلکه پيشاپيش همه‌ي حکومت امام را پذيرفتند و با وي بيعت کردند ولي بعد از مدت کوتاهي، عدالت امام را تاب نياوردند و پيروي از هواي نفس و زياده طلبي، آنان را به پيمان شکني واداشت. امام هرچه آنان را نصيحت کرد و از عواقب مخالفت بر حذر داشت، فايده نبخشيد.

«پرده نشين حرم پيامبر را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند و با کساني که همگي به اطاعت من گردن و بدون اجبار و از روي رغبت بيعت کرده بودند، به فرماندار، خزانه داران و مردم حمله بردند و گروهي از آنان را شکنجه کردند و گروهي را با حيله کشتند. به خدا سوگند اگر جز بر يک مسلمان دست نمي‌يافتند و فقط او را بي‌گناه مي‌کشتند، قتل همه‌ي آنها بر من حلال بود، زيرا در حضور آنها و بدون اينکه اعتراض کنند و يا با دست و زبان از آن مظلوم دفاع نمايند، او کشته شده بود و حال اينکه اينان گروهي از مسلمانان را ـ به تعداد خودشان ـ کشته‌اند.»[44]

دومين گروهي که با برخورد قهرآميز امام علي (عليه السلام) مواجه شدند، معاويه و اصحاب او بودند، آنان حاضر نبودند به حکومت حضرت که مطابق دين و منتخب مردم بود، گردن نهند و راه خيره سري و طغيان پيشه کرده بودند. امام درباره‌ي لزوم جنگ با افراد ستمگر و سرکش و طغيان پيشه‌اي همچون معاويه فرمود: «اين مورد را زير و رو کردم و همه‌ي جوانب آن را سنجيدم، ديدم چاره‌اي نيست جز اينکه با آنان بجنگم يا به آنچه پيامبر آورده کافر شوم.»[45]

خوارج نيز از جمله گروه­هايي بود که امام (عليه السلام) چاره‌اي جز سرکوب آنان نديد. خوارج جمعي از اصحاب امام بوده که در صفين فريب مکر و خدعه‌ي معاويه را خوردند و امام را وادار به قبول حکميت کردند، اما پس از آن پشيمان شده و قبول آن را شرک پنداشتند و به خيال خود از آن شرک توبه کردند و از امام نيز خواستند که توبه کرده و جنگ با معاويه را از سر بگيرد.

آنگاه که  پاسخ منفی امام را شنیدند، پس از بازگشت امام از صفين اين گروه به طور علني از اجتماع مسلمين فاصله گرفتند. با وجود این، حضرت تا زماني که خوارج دست به خشونت نزدند با آنان مدارا مي‌کرد اما آنان در جامعه ايجاد ناامني کردند و يکي از اصحاب با وفاي امام و همسرش را به شهادت رساندند. به اين ترتيب و با اين اقدام جنايت کارانه، جهت بر امام تمام شد و نهايتاً در جنگ نهروان تعداد زيادي از آنان کشته شدند و معدودي از ياران حضرت به شهادت رسيدند.

5- مساوات

از مهمترين محورهاي حکومتي حضرت مساوات است. در نظام حکومتي و قضاوتي اميرالمؤمنين (عليه السلام) تمام طبقات و افراد جامعه، فارغ از رنگ و نژاد و قبيله در مقابل قانون مساوي هستند. حضرت خطاب به خليفه‌ي دوم فرمود: «سه چيز است که اگر به آن عمل کني، تو را کفايت مي‌کند و اگر ترک کني، هيچ چيز تو را کفايت نمي‌کند. اقامه‌ي حدود بر آشنا و غریبه، قضاوت بر اساس کتاب خدا در حال رضا و سخط و تقسيم عادلانه ميان قرمز و سياه.»[46]حضرت به يکي از کارگزاران خود که به بيت المال خیانت کرده بود، فرمود: «اگر حسن و حسين 8چنان مي‌کردند، که تو انجام دادي؛ از من روي خوش نمي‌ديدند و به آرزو نمي‌رسيدند که حق را از آنان باز پس ستانم و باطلي را که به ستم پديد آمده، نابود سازم.»[47]

ایشان نجاشي را که از ياران برجسته‌اش بود و حتي معاويه را به خاطر دوستی با ایشان، هجو کرده بود، به جرم شرابخواري حد زد.[48] در يک محاکمه به عنوانِ مدعي زره در کنار يک يهودي که فکر مالکيت حضرت بود، نشست و هر چند حکم شريح قاضي خطا بود، ولي تسليم شد، به گونه‌اي که يهودي گفت: اين اميرالمؤمنين حاکم مسلمانان است که به محکمه آمد و محکوم شد و حکم را پذيرفت و بعد زره را تحويل داد و گفت: زره از آن توست که در صفين برداشته بودم.[49]

نتيجه­گیری

نتایج حاصل از این نوشتار عبارت­اند از:

1.       بذر اوليه تشيع در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) توسط وحي الهي کاشته شد و نبي اسلام در دوران رسالتش آن را آبياري کرد. تشيع مولود طبيعي اسلام و نمايانگر انديشه‌اس است که دعوت اسلامي در راه رسيدن به کمال مطلوب خود از طرح آن ناگزير بوده است.

2.       پس از رحلت نبي گرامي اسلام و تشکيل سقيفه، تشيع مسير ديگري در پيش گرفت و امام علي بن ابيطالب (عليه السلام) براي تکوين، تمييز و بسط آن نمودها و جلوه‌هاي متفاوتي با توجه به وضعيت جامعه و رفتارهاي خلفاء وقت از خود بروز داد که البته بدون تأمل در وضعيت مسلمانان و شرايط جامعه نمي‌توان درک صحيحي از آن به دست آورد.

3.       حضرت علي (عليه السلام) با احتجاج و پاسخ به سؤالات و اعتراض‌هاي مخالفان خود، ضمن يادآوري آيات و سيره‌ي نبوي به بيان جايگاه امامت و رهبري جامعه‌ي مسلمين مي‌پرداخت و متذکز مي‌شد که اين جايگاه رفع فقط به خاندان رسالت و شخص ايشان با توجه به نص الهي، تعلق مي‌گيرد و دلايل بي‌شماري براي جاهلان و مخالفان و حتي دوستان بيان مي‌کرد.

4.       امام  علیه‌السلام  با تبیین مبانی اصیل تشیع در حوزه اندیشه و عمل همچون آزادی اراده و اختیار، اصول گرایی، مساوات، مدارا و قهر به بسط فرهنگ تشیع کمک شایانی کردند.

5.        با حکومت حضرت علي (عليه السلام) دوره‌ي بالندگي و رشد فرهنگ تشيع آغاز شد و بي‌ترديد اين مقطع زماني از دوره‌هاي برجسته‌ي تاريخ اسلام و تشيع است. احياي فرهنگ قرآني و سنت نبوي، رفع تبعيض و تبيين حقوق متقابل حکومت و مردم و  اجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي و به طور کلي تجلي حکومت ديني براساس انديشه‌هاي اسلامي و شيعي از ويژگي‌هاي بارز اين دوره است. در اين دوره ظهور و بروز جريانهاي فکري و اجتماعي همچون قاعدين خوارج، عثمانيه و غيره در تشخيص فکري و اجتماعي تشيع که سلوک ديگري داشت و از قوت رهبري نيز برخوردار بود، تأثير بسزايي داشت.

فهرست منابع

1-                       قرآن کريم

2-                       نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، انتشارات ناصر، قم، 1384.

3-                       ابن شعبه حرانی، حسن، تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1404ق.

4-                       ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دارصادر، بيروت، چاپ اول، 2000م، ج10.

5-                       ابن عبد ربه ازلسي، احمد بن محمد، عقد الفريد، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج3، 1420ق، ج2.

6-          ابن اعثم کوفي، احمد بن علي، الفتوح، تحقیق محمد بن احمد مستوفي هروي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، ج3، 1380ش.

7-                       الاميني النجفي، عبدالحسين، الغدير، دار الکتاب العربي، بيروت، چاپ سوم، 1387.

8-                       ابن ابي الحديد، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، دار احياء الکتب العربية.

9-                       ابن اثير، علی بن ابی الکرم، الکامل في التاريخ، دار صادر، بيروت، 1385هـ.

10-                  الحر العاملي، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، مکتبه الاسلاميه، طهران، چاپ پنجم، 1401ق، ج18.

11-                        جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجري، انصاريان، قم، چاپ سوم، 1380، ج1.

12-           جعفري، سيد حسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، سيد محمد تقي آيت اللهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چاپ هفتم.

13-                        حاکم نیسابوری، محمد بن محمد، المستدرک، دار المعرفة، بیروت، 1406ق.

14-                        حيدري آقايي، محمود قاسم خانجاني و...، تاريخ تشيع (1)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، چاپ پنجم، 1387.

15-                        خواجويان، محمد کاظم، تاريخ تشيع، جهاد دانشگاهي مشهد، چ سوم، 1379.

16-                        شهرستاني، محمد بن عبدالکريم، الملل و النحل، انتشارات شریف الرضی، قم، 1364ش.

17-                        دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، انتشارات سيروس، تهران، ج14.

18-                        رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، مشعر، تهران، چاپ اول، 1382.

19-                        الطبرسي، احمد بن علی، احتجاج، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1403هـ.

20-                        صدر، سيدمحمدباقر، تشيع مولود طبيعي اسلام، ترجمه علي حجتي کرماني، انتشارات روزبه، تهران، 1354.

21-                        محرمي، غلامحسين، تاريخ تشيع از پيدايش تا عصر غيبت کبري، نصايح، چاپ اول، 1380.

22-                        مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1342ق، ج41.

23-                        منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین،موسسة العربیة الحدیثة، قاهره، 1382ق.

24-                        نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، دار الاضواء، بیروت، 1404ق.

25-                        یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، بی‌تا،

 



[1]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دارصادر، بیروت، الطبعة الاولی، 2000م، ج10، ص176 (ماده شیع).

[2]. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، چاپ سیروس، تهران، ج14، ص721.

[3]. ابن منظور، پیشین.

[4]. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص18.

[5]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج1، ص169.

[6]. ر.ک به سیدمحمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، سید محمد تقی آیت اللهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ هفتم، ص15-17.

[7]. پیشین، ص14.

[8]. ابن عبدربه ازلسی، احمد بن محمد، عقدالفرید، داراحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثه، 1420، ج2، ص230.

[9]. پیشین، ص41-56.

[10]. ر.ک به رضوانی، علی اصغر، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، تهران، چاپ اول، 1382، ج1، ص39-41.

[11].من کنت مولاه فعلی مولاه.

[12]. انت ولی کل مونس بعدی.

[13]. ان لکل نبی وصیاً و وارثاً و ان علیاً وصیی و وارثی.

[14]. انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.

[15]. انت اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا.

[16]. این تقسیم بندی از کتاب تاریخ تشیع (دوره حضور امامت معصوم)، ج1 گرفته شده است.

[17]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، بی‌تا، ج2، ص124.

[18]. پیشین، ص126.

[19]. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد بن علی، الفتوح، محمد بن احمد مستوفی هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ج3، 1380، ص8.

[20]. پیشین، نامه 62.

[21]. پیشین، خطبه 3.

[22]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره‌ای، ج2، ص118و121.

[23]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 189.

[24]. حاکم نیسابوری، محمد بن محمد، المستدرک، ج3، ص126، ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص430 و الامینی النجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر، دارالکتاب العربی، بیروت، الطبعة الثالثه، 1387هـ، ص79.

[25]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 192.

[26]. به برخی آیات و روایات در فصل گذشته اشاره شد.

[27]. الطبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1403هـ، الجزء الاول، ص73.

[28]. نهج البلاغه، حکمت 22.

[29]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، پیشین، ص316.

[30]. پیشین.

[31] پیشین، ص320-322.

[32] . منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص319.

[33]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربیه، بی‌جا، بی‌تا، الجزء الثالثه، ص42.

[34]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص356.

[35]. پیشین، ص344.

[36]. پیشین، ص327.

[37]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، پیشین، ص40.

[38]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، داربیروت، بیروت، 1385هـ، المجلد الثالث، ص144.

[39]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص355. نیز: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دارالکتب العلمیه، بیروت، الطبعة الاولی، 1407هـ، ج3، ص36.

[40]. حجر: 39 و ص: 82.

[41]. نهج البلاغه، خطبه 92.

[42]. پیشین، خطبه 16.

[43]. پیشین، خطبه 126.

[44]. پیشین، خطبه 172.

[45]. پیشین، خطبه 54.

[46]. الحر العاملی، محمد بن الحسن، وسایل الشیعه، مکتبه الاسلامیه، طهران، الطبعة الخامسة، 1401ق، ج18، ابواب آداب قاضی، حدیث2.

[47]. نهج البلاغه، نامه41.

[48]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1342ش، ج41، ص9.

[49]. همان، ص56.